Mrs Shin
Shared posts
با دل من بساز خلاصه، اى الهه ناز یا حالا هر چى
Mrs Shinتست ميكنيم، لرى خاك بر سرت
ر ج ع ت
برگرد به شیراز قرن هشتم
می خواهم حافظت شوم
تو یک شعر بلندی خانم
در کوتاهی جملات معاصر من حیف می شوی
دشمنشاد
دور اتاق راه میره و به خودش میگه «عب نداره... عب نداره... میگذره... میگذره دیگه... میگذره». میگه کاش پروینجون، دست کم یه امشب رو پیشش بود. ذکر گرفته که «.. هم رونق زمان شما نیز بگذرد... هم رونق زمان شما نیز بگذرد... هم رونق زمان شما نیز بگذرد...» و عین مار میپیچه به خودش. عین مار میپیچه به خودش. عین مار میپیچه به خودش. میپیچه به خودش. به خودش. به خودش. خودش... ایداد به خودش.
و ناتوانی این پاهای سیمانی...
باز پرواز، باز اردیبهشت، باز سنندج... اردیبهشتِ سنندج، سنبل یک ایران کوچکِ کامل بود. چشم انداز بی نظیری پوشیده از سبز اردیبهشتی و قرمز توت فرنگی و سفید پنبه ای ابرها و باد خنک و شفافی که این پرچم گسترده بر آغوش زمین و آسمان را در قاب نگاهت به حرکت درمیاورد.
من در ارتفاع بیست و شش هزار پایی با پاهای سیمانی و پروانه ی زنجیری ام پرواز میکردم، بی هیچ بال زدنی(بی هیچ بال بال زدنی!)، من با پاهای سیمانی و پروانه با بالهای آهنی هر دو در آسمان بودیم، جل الخالق! هنوز هم که هنوز است، مثل انسانهای زمان برادران رایت تعجب میکنم. هنوز هم لحظه ای که سوار بر غول آهنی از زمین کنده میشوم و خانه ها قوطی کبریت میشوند و ماشین ها شکل اسباب بازی های پسرک، فکر میکنم که میشود این یک پرواز ابدی باشد، همیشه زیر لبم آرام چیزی/چیزهایی میگویم، این بار فقط جمله ای برای پسر کوچکم گفتم و لحظه ای دلم برایش تنگ شد. لحظه ای ترسیدم از کندن و کنده شدن، چه بیهوده گاهی حرفهای مفت میزنم، وقتی از یک پرواز ساده اینگونه دلم پر از آشوب میشود، همیشه یک چیزی هست!، چیزی مثل زنجیری که بچسباند ات به زمین، که بترساند ات از کندن، کنده شدن!
وقتی غول آهنی با هزار تکان و سختی به زمین نشست، مدیر پروژه نفس حبس شده توی سینه اش را قورت داد و گفت: و باز یک فرصت دیگر برای زندگی به ما داده شد! و من فکر کردم همیشه در برابر هر فرصت دادنی یک فرصت دیگر گرفته خواهد شد! این قاعده بازیست، قاعده ای از جنس زمان، همان که گفتم بی رحم است اما در کل چیز خوبیست. میشود آیا بین این دادن ها و گرفتن ها با هزار تکان و سختی به زمین نشست؟ به زمین نخورد؟! میشود این چیزی مثل زنجیر، مثل ریسمان، اصلا بگو نخ! را کند و کنده نشد؟!
میشود به گاه از دست دادن، بجای از دست رفتن، از آن دست گرفت؟!
با تمام این حرف ها جای "آی با کلاه" خیلی خالی بود. جای خالی بعضی چیزها را نمیشود پر کرد، چیزی مثل زنجیر، مثل ریسمان، اصلا بگو نخ! اما پر شدنی نیست که نیست!
توضیح عکس: پاهای خودم ، آغشته به مخلوط بتن و سیمان پوزولانی، هنگام خروج از تونل تازه شاتکریت شده و کفش و شلواری که فدای سرِ تجربه شد!
کجایی کارلو کلودی؟!
اردیبهشت از نیمه گذشته و من همچنان مثل یک عروسک چوبی که موهایش یک مشت کاموای قرمز و چشم هایش دوتا دکمه ی سیاه و لباسش یک وجب پارچه ی گل گلی نخ نما است نشسته ام و مثل موریانه به جان چوبی ام افتاده ام و هی ناخن هایم را میخورم. نشسته ام که بیاید و چوب جادویش را با خودش بیاورد و معجزه کند تا جان بگیرم و آدم شوم.
می ترسم اردیبهشت تمام شود و تمام قصه های این مدلی هم و در نهایت خبری از چوب جادو و معجزه اش نباشد ...
میدانم من آدم بشو نیستم!
دوس ممولی مال قصهست
خود دگرجنسگرام را میگم اصلا. اگر مردِ دگرجنسگرایی از مادر زاده شده باشه که انقدر به من نزدیک باشه که به خودم اجازه بدهم براش جزییات روابط جنسیم را بگم بیشک یا اکس بالفعل منه، یا نکس ۱ بالقوه من. اکس بالفعل که یا حالش بهم میخوره، یا حسادت میکنه یا اذیت میشه. نکس بالقوه هم یا لجش میگیره یا حرصش یا اینسکیور میشه یا فکر میکنه دارم تحریکش میکنم.
کلا چه کاریه؟ گفتن نداره که. همه در ذهنشون یک تصویری از سکس خوب و بد دارند. از قامت و استقامت دارند. نداشته باشند هم میرن ران جرمی نگاه میکنند دستشون میآد. اینترنت خب مال همین کارهاست دیگه. به نظر من تعریف نکردید هم نکردید. یا اگر میکنید به سنت شعرا کلاسیک کلید کنید رو استعاره مثلا به یارو بگید کوزه. بگید از کوزه عسل تراوید و اینا. بیشتر از این جزییات ندید.
- next
کوزهها و کاسهها
مانیفست بالای بنده شامل یکی به نعل، دویست تا به میخ نویسیهایی وبلاگی نمیشه. وبلاگ را کی داده، کی گرفته.