دو- گاهی فکر می کنم بیماری جسمی حتی خیلی سخت بهتر از بیماری روانی است که مبتلایش ازش آگاهی ندارد و خانواده و جامعه ی دور و برش هم نه تنها کمک نمی کنید که بلکه دامن می زنند به بیماری. مطمئنم تقریبا همه ی ما کسانی را، دوست، فامیل، عزیزی را به بیماری یا بیماری های روانی از دست داده ایم. از دست دادن که فقط مردن نیست. مردن یک بار است. شیون می کنی. عزاداری می کنی. یک سال هر روز به مرده ات فکر می کنی و یک شب در میان خوابش را می بینی. سال بعد بیشتر وقت ها بهش فکر می کنی و گاهی خوابش را می بینی و بعدتر هم خاطره یی می شود که گاهی دردت میاورد و گاهی خنده به لبانت می آورد. بیماری روانی اما دیدن مرگ ذره ذره ی روح یک آدم است. داستان این طور می شود که تو می بینی طرفت، عزیزت، دوستت حالش بد است. که دارد حرام می شود. علائم را می بینی. درد روح را می بینی ولی این بار برای اینکه برای مرده ات ضجه بزنی در گوش زنده یی داد می زنی که نمی شنود. که فکر می کند حالش خوب است و همه ی دنیا حال شان بد است. بعد می نشینی به تماشای مرگ تدریجی. بی چاره.
می دانستید رشد مغزی بچه هایی که شاهد خشونت خانوادگی هستند (بین پدر و مادر و یا خشونتی که از طرف پدر و مادر بر آن ها اعمال شود) با رشد مغزی بچه های دیگر فرق دارد؟ یعنی اگر فیلم مغز بچه ی یک و دو (با شرایط مشابه سنی، تغدیه ای، ژنتیکی و غیره) را کنار هم بگذارید فعالیت مغز بچه ی یک کمتر از بچه ی دو است. بچه ی یک گیج تر، کم حواس تر، مشوش تر، افسرده، عصبانی تر و هزار "تر" منفی دیگر است.
پنج- تراما همیشه به معنی یک فاجعه یی نیست که اتفاق افتاده و گذشته مثل مرگ و جدایی. یک مدلش هم هست ترامای مزمن. دیگر آن چاقویی نیست که تا دسته و ناگهان رفته توی شکمت. درش آورده اند و جایش درد می کند. ترامای مزمن چاقویی است که کرده اند تا دسته توی شکمت و آرام آرام می چرخانندش می چرخانندش می چرخانندش.
من فکرمی کنم ما ملت چاقو در شکم داشتگان هستیم. (مسلما نه همه مان- ولی بیشترمان). چاقو در شکم داشتنگان بیماری که درد می کشیم و درد می دهیم.
شش- ایران که بودم دیدم چقدر از این داستان های انرژی کیهانی و انرژی کائنات و انرژی مثبت و انرژی منفی زیاد شده. یک چیز دیگری هم دیدم این ماجرای تسلیم بود. تسلیم از حالت مذهبیِ "تسلیمم به رضای خدا" درآمده شده "هر چی قسمت باشه" یا "کائنات باید برات بخواد" یا "انرژی برام بفرستید درست شه" مد شده. به این اضافه کنید داستان کتاب ها و گروه های کمک به خود که فراوان دیدم. فکر کردم مردمی که سال های سال شادی کردن برای شان جرم بوده، فقر و بدبختی فضیلت شان بوده، نیازهای اولیه انسانی شان برچسب حیوانی و پست خورده، جامعه ی پدرسالاری که زن های افسرده ی به زور در خانه نگه داشته شده ی رویا مرده اش بچه هایی حیران و گمشده بزرگ می کردند الان در کائنات و کتاب های مثبت اندیشی دنبال معجزه هستند.