Shared posts
On the Street…..Summer Backless, Florence
Soudnmازینا میخوام، اونم تو تهران!
The Underground New York Public Library
Soudnmب ب
“Tropic of Cancer,” by Henry Miller
The Underground New York Public Library is a photo series featuring the Reading-Riders of the NYC subways. The photos come together as a visual library. This library freely lends out a reminder that we’re capable of traveling to great depths within ourselves and as a whole.
“The Places That Scare You: A Guide to Fearlessness in Difficult Times,” by Pema Chodron
“What the Dog Saw: And Other Adventures,” by Malcolm Gladwell
“Bared to You,” by Sylvia Day
“The O. Henry Prize Stories 2007: The Best Stories of the Year,” Compiled by Charles D’Ambrosio, Ursula K. Le Guin, and Lily Tuck; Edited by Laura Furman.
“Notes from the Underground,” by Fyodor Dostoyevsky
“Politics,” by Aristotle
“Star Wars (The Old Republic): Revan,” by Drew Karpyshyn
“The Harvard Psychedelic Club: How Timothy Leary, Ram Dass, Huston Smith, and Andrew Weil Killed the Fifties and Ushered in a New Age for America,”
by Don Lattin
“The Catcher in the Rye,” by J. D. Salinger
More images on www.undergroundnewyorkpubliclibrary.com and on Facebook. Ourit Ben-Haim makes the pictures and the posts. “I’m fascinated by how we apply ourselves to stories and discourse. In so doing, we shape who we understand ourselves to be.”
More details about the project on the Commons Questions page. Found by Bogdan Cazacioc.
This project is an invitation to 8th edition of the Bookfest International Book Fair, which will take place between 29 May – 2 June at the Romexpo Complex, pavilions C1, C2, C3, C4, C5, where Oitzarisme we will be present with Love Issue.
http://hushuhush.blogspot.com/2013/05/normal-0-false-false-false-en-us-x-none.html
Soudnm=)))))
نیمهخواب، نیمهبیدار تصمیمم را گرفتم که خیلی خوشم میآید وقتی خوابم کونش را به کونم میچسباند و هیچچیز بهتر از کونی که با عشق به کون آدم چسبانده شود، نیست و همین است که بهتر است باهم زندگی کنیم.
مفید در برابر باد شمالی
Soudnmاها، دنبال همین می گشتم، "ما همیشه عشق بزرگ زندگی یکدیگر بودیم، اما نه وقتی که با هم بودیم، فقط وقتی که سعی میکردیم دوباره با هم باشیم ."
"ما همیشه عشق بزرگ زندگی یکدیگر بودیم، اما نه وقتی که با هم بودیم، فقط وقتی که سعی میکردیم دوباره با هم باشیم (دوباره با هم آشتی کنیم)"
چند سال بود که کتابی را یک نفس نخوانده بودم، یک نفس یعنی یک و نیم روزه. "مفید در برابر باد شمالی" خوب بود، در چند فرازش عالی بود، شاید چون بینهایت ملموس بود، بازیهای کلامی ما را داشت و برای این دوره و این نسل نوشته شده بود. ممنون از عطا.
مفید در برابر باد شمالی
Daniel Glattauer
شهلا پیام
ققنوس ۱۳۹۱
پ ن: اگر یک وقت عطانامی خواست فیلم یا کتابی را بهتان معرفی کند به محض این که اسم آن را گفت یک متکا بردارید و اگر زورتان رسید بخوابانیدش زمین، بیفتید روی صورتش و بنشینید. بعد از او خواهش کنید که دیگر یک کلمه هم حرف نزند. وقتی با اشارهی دست قبول کرد از روی صورتش بلند شوید و ترجیحن آن اطراف نمانید. استعداد باورنکردنیای در به ها دادن کل داستان با گفتن یکی دو جملهی کلیدی دارد.
پ پ ن: کار جالبی که در ترجمهی نه چندان درخشان کتاب دیده میشود استفادهی رسمی از چای و قهوه به جای مشروب است. سانسورچیها با همین هم راضی شدهاند، مثلن یک بندهی خدایی در داستان قهوهی اعلا میخورد و لایعقل میشود. به عنوان یک اثر چاپ سالهای آخر دولت سیاه احمدی نژاد متد جالبی بوده برای مجوز گرفتن.
We send our thoughts to the youth in Brazil.
Soudnmمی بینم که اشکآور خورمون در اقصانقاط یونیورس خوبه!
Django Unchained
جانگوي زنجير گسسته، فيلمي ناراحت است. ناراحت به اين معنا كه تو را تكان ميدهد و نميگذارد سرت را در لاك خودت فرو كني و پنج دقيقه براي خودت باشي. صحنههاي خشونتبار را، بار مسئوليتي كه بر دوش داري را به تو يادآوري ميكند. تارانتينو خشونتِ وحشي و عرياني را كه روزگاري انسانها بر هم روا داشتهاند را در برابر تو ميگذارد و تو را مسئول ميداند. جنگ بردگان با هم يكي از همين صحنههاست. آن جا كه دو برده، براي لذت بردن اربابانشان به جنگِ تا سر حد مرگ با يكديگر تن ميدهند و بيآنكه بخواهند، مجبورند كه با يكديگر بجنگند. تارانتينو البته خودِ دعوا را نشان نميدهد، خشونت مواجِ در فضا را نمايش ميدهد. شما صداهاي دعوا و آثارش را ميبينيد ولي زد و خورد را نميبينيد. به اين صورت او راحتي شما را با ناراحتي جايگزين ميكند و سعي ميكند روي روحتان خراش بياندازد.
اگر لينكلنِ اسپيلبرگ روايت لغو بردهداري و دادنِ آزادي به سياهان از طرف چند سفيد پوست شجاع بود. در آن فيلم سياهان نقشي نداشتند، صرفا گاهي در تصوير ديده ميشدند. اما جانگوي زنجير گسسته داستان مبارزه براي گرفتنِ آن از سفيدپوستان است. جانگو گرچه يك بار توسط دكتر شولتس آزاد شده است اما به آزادي نرسيده است. او هنوز برده است. هنوز نيازمند بودن در سايهي حمايت يك سفيد است. شولتس با همهي بياعتقادياش به بردهداري هنوز خود را در نقشِ پدرسالاري ميبيند كه آزادي جانگو را به او اعطا كرده و اكنون مسئوليت دارد تا مراقب او باشد. جانگو در كنار او راه و روش يك جايزه بگير بودن را ياد ميگيرد، با اين حال آزاد نيست. او در كنار او يك سفيد است. مانند او اسب ميتازد، نه چون آزاد است كه چون در حمايت اوست. جانگو زماني واقعا آزاد است كه خود را با آن چه آموخته از بردگي و فرستاده شدن به معدن آزاد ميكند. او سفيد پوستها را فريب ميدهد، ميكشد و رها براي نجاتِ همسرش و گرفتن انتقامِ آن چه به او رفته است به مزرعه كندي بر ميگردد. بر ميگردد و نه تنها سفيدها را، كه ديگري خود را، استفِن، آن ناخودآگاهِ بيماري كه سياهان را برده ميخواهد و برده نگه ميدارد از ميان بر ميدارد. استفن ناخودآگاهِ شوخي است، خودش را به بامزهبازي و پيري و عليلي زده تا بتواند در ميانِ سفيدها قرار بگيرد و محبوب آنان باشد، با اين همه در برابر سياهان اين اوست كه مرتكب خشونت ميشود و بردگيشان را با درد تشديد ميكند. اما زماني كه در آخر در برابر جانگو قرار ميگيرد از نقش خود خارج ميشود، عصا را به كناري مياندازد، راست ميايستد و با جديتِ تمام سخن ميگويد. از همان وقتهايي كه ناخودآگاهِ خود ما هم بعد از اين كه ميبيند هيچ راهِ ديگري براي متوقف كردنمان ندارد شروع ميكند به جدي در برابرمان ايستادن.
نوشتن از جانگو مانند نوشتن از ساير فيلمهاي تارانتينو كار خستهكنندهاي است. تقريبا تمام صحنهها مهماند و ميتوان دربارهي آنها چيزهاي زيادي نوشت. درست است كه ما آمريكايي نيستيم و بردهداري روي دوشمان سنگيني نميكند، اما جانگو تلنگري به ما هم هست. كه حواسمان باشد چه كساني را از حقشان محروم كردهايم، خودمان را چگونه برده كردهايم و يادمان بيافتد كه قرار است براي آزاد شدن، رهايي، زنجير گسستن تلاش كنيم و بجنگيم. ما هم بايد روزي پاسخ تبعيضهايي كه بر ديگرانمان روا داشتيم بدهيم. مثلا؟ افغانها، اقليتهاي مذهبي، راهِ دور نرويم: زنان.
وصف العيش
Soudnmدقیقنگ
تقريبا همه با اين عبارت آشناييم كه ميگويند “وصف العيش نصف العيش”. معمولا هم منظورشان اين است كه اگر خوشياي را كه دور از دسترس است، مثلا كيك بيبي را، وصف كنيم نصف شيرينياش را حس ميكنيم. اما درستش تقريبا برعكس اين است. كه نصفِ خوشي در وصفكردنش، در تعريف كردنش است. يعني اگر بعد از آن خوشي براي كسي تعريفش نكنيم نصفِ خوشياش را از دست دادهايم. يعني نصف مزهي كيك بيبي به تعريف كردنِ بعدش است. در مورد فيلمِ خوب و غذاي خوب و معاشرت خوب و هزار خوشي ديگر همين صادق است. كه بايد بشود تعريفشان كرد، كه بايد كسي، كساني باشند كه برايشان تعريف كني. از سر همين است كه شايد اينستاگرام اين قدر رونق گرفت، كه تعريف و وصفِ آن چه مردم ميخورند يا ميبينند و خوش ميدارند با ديگران را تسهيل كرده است. حالا شما هم تعريف كنيد آقاجان، از تعريف دريغ نكنيد.
Nguan – Shibuya
Shibuya is a collection of candid portraits taken between 2008-2010 in the vicinity of one of Japan’s busiest transportation hubs. Made during an uncertain age — at the height of the global banking crisis — the project is about the people of Tokyo finding their way in the big city. It’s also a typology of glances — a staring contest that only comes to an end when someone blinks.
More images on www.nguan.tv and Facebook Page. Nguan was born and raised in Singapore. His first book, Shibuya, was named in PDN Annual as one of the best photo books of 2010. His second book, How Loneliness Goes, is available now.
If You’re Thinking About…..Walking Shorts
Soudnmهمشون به جز کفشای سبز